قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم


روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لما نزلت بسْم الله الرحْمن الرحیم ضجت جبال الدنیا حتى کنا نسمع دویها، و سمعها الکفار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النبی (ص) ما من مومن موقن یقرءوها الا سبحت معه الجبال الا أنه لا یسمع».


امیر المومنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوه‏هاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مومن نخواند این آیت مگر که‏کوه‏هاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بى‏عیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.


و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کروبیان و مقربان درگاه عزت پیوسته این آیت خوانند، و اول کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذریتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که الله تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احب منکم ان یسمع امان الله عز و جل، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهاد و عباد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بسْم الله الرحْمن الرحیم. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول الله حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و الله تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ای آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بسْم الله الرحْمن الرحیم. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرة، و کان مومنا بى، أعتقته من النار، و ادخلته الجنة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهون علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنور له مد بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقل میزانه، و اعطیه النور التام على الصراط حتى یدخل به الجنة.


قال عیسى (ع): یا رب هذا لى خاصة؟ قال: لک و لمن اتبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمته من بعدک. قال: فلما انقرض الحواریون و من اتبعهم و جاء الآخرون فضلوا، و اضلوا، و بدلوا، و استبدلوا بالدین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث الله عز و جل النبی محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف رب العزة بعزته لا یسمى مومن على شى‏ء الا بارکت علیه، و لا یقرءوها مومن الا قالت الجنة: لبیک! و سعدیک! اللهم ادخل عبدک هذا فى ببسم الله الرحمن الرحیم، و اذا دعت الجنة لعبد فقد استوجب له دخولها.


قال (ص): و ان امتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم الله الرحمن الرحیم فتثقل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأن مبتدأ کلامهم، بسم الله الرحمن الرحیم.


یا أیها الناس اتقوا ربکم الآیة... این سوره در مدنیات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.


و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النساء فکأنما تصدق على کل من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محررا، و برى‏ء من الشرک، و کان فى مشیئة الله من الذین یتجاوز.


قوله: یا أیها الناس اى اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟


اتقوا ربکم بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.


گفته‏اند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟


فقال (ص): «کل تقى، الا ان اولیائى منکم المتقون، و لا فضل لأحدکم على احد الا بالتقوى».


و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: و ألْزمهمْ کلمة التقْوى‏، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتقوا الله حق تقاته، و بمعنى توبت، چنان که گفت: و لوْ أن أهْل الْکتاب آمنوا و اتقوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: و منْ یعظمْ شعائر الله فإنها منْ تقْوى الْقلوب و أولئک الذین امْتحن الله قلوبهمْ للتقْوى‏، و بمعنى حذر، چنان که گفت: و اتقوا النار التی أعدتْ للْکافرین.


آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الذی خلقکمْ منْ نفْس واحدة، یعنى آدم، و خلق منْها زوْجها یعنى حوا. مفسران گفتند: رب العزة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزة: و جعل بیْنکمْ مودة و رحْمة، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوا یعنى خلقت من شى‏ء حى»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنها من المرء خلقت»، و صح فى الخبر أن النبی (ص) قال: لما خلق الله عز و جل آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.


و بث اى اظهر و نشر و فرق، و خلق منْها اى من آدم و حوا رجالا کثیرا و نساء یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امة. گفته‏اند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیش‏اند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیم بود. بث در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.


و اتقوا الله الذی تسائلون به مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.


باقى قراء تسائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زبان‏اند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموس‏اند.


و الْأرْحام بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم الله، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک بالله و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جار قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کرده‏اند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال الله تعالى: فخسفْنا به و بداره الْأرْض. باقى قراء و الْأرْحام بنصب خوانند، عطفا على اسم الله تعالى، یعنى فاتقوا الله فلا تعصوه، و اتقوا الأرحام فلا تقطعوها.


و معنى الآیة: اتقوا الله الذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک بالله، انشدک بالله. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سوالها که از یکدیگر مى‏کنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مى‏کنید، بوى و بنام وى مى‏کنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مى‏گوئید. اسألک بالله، انشدک بالله.


إن الله کان علیْکمْ رقیبا اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به الله پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.


و آتوا الْیتامى‏ أمْوالهمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عم که قیم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمى‏داد.


هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عم وى گفت «اطعنا الله و اطعنا الرسول، نعوذ بالله من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.


گفتند: یا رسول الله ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.


و آتوا الْیتامى‏ أمْوالهمْ این خطاب با قیمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عز و علا: فألْقی السحرة ساجدین و لا سحر مع السجود، و لکن سموا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.و لا تتبدلوا الْخبیث بالطیب الآیة خبیث و طیب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قلْ لا یسْتوی الْخبیث و الطیب. و معنى تبدل آنست که قیم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردى‏تر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: و لا تتبدلوا الْخبیث بالطیب. و لا تأْکلوا أمْوالهمْ إلى‏ أمْوالکمْ اى مع اموالکم.


إنه کان حوبا کبیرا این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و الله جل جلاله مستقبل را میگوید: و کان یوْما على الْکافرین عسیرا. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.


و إنْ خفْتمْ ألا تقْسطوا فی الْیتامى‏ الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیمان بپاى میگردند، از آن قیم بود که یتیمه‏اى را دید با مال بى‏جمال، مال وى را مى‏خواست که او را بزنى کند، و مى‏ترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مى‏کرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إلا أنْ یخافا، فإنْ خفْتمْ ألا یقیما. فخشینا أنْ یرْهقهما، إنما یخْشى الله منْ عباده الْعلماء این همه بمعنى علم است.


آن گه حق زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فإنْ خفْتمْ ألا تعْدلوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أوْ ما ملکتْ أیْمانکمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.


آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، اما قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: و آتوا الْیتامى‏ أمْوالهمْ، اما کار زنان سست‏تر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمى‏داشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیمان‏اند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیم است، زنان را نیز حاجت بقیم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مى‏نگه باید داشت. چنان که آنجا مى‏ترسید و تحرج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که رب العالمین گفت: فواحدة أوْ ما ملکتْ أیْمانکمْ.


امروز اجماع امت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.


کنند، و بیش از چهار نه. اما خاصة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بى‏مهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحه‏اى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بى‏انقضاء عدت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.


قوله: مثْنى‏ و ثلاث و رباع پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.


ذلک أدْنى‏ ألا تعولوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیک‏تر بود با آنکه گران مونث نبید، و منه‏


قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»


یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مونت مردانند، یقال عال الرجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.


و فى الخبر کلکم عیال الله، و أحبکم الى الله احبکم الى عیاله.


آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول الله هشت آزاد زن در حبالت و نکاح من‏اند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.


و آتوا النساء صدقاتهن نحْلة صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده الله است، و عطاء وى‏مر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیده‏تر و نیکوتر.


مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلهن مونة»


و مستحب آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انها قالت: کان صداق رسول الله لازواجه اثنتى عشرة اوقیة و نشأ تدرون ما النش‏ء؟ نصف اوقیة.


و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مى‏خواست که او را زن کند، گفت: یا رسول الله من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول الله او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمه‏اى خود برگیرم، و نیمه‏اى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شى‏ء؟


با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلم را بمزد گرفتن رواست.


و آنجا که گفت: و آتیْتمْ إحْداهن قنْطارا دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. اما اگر در عقد نکاح کاوین مسمى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.


و روى عن النبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یودیه لقى الله عز و جل سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفیها ذلک، لقى الله عز و جل زانیا.


و قال (ص): احق الشروط أن یوفى به ما استحللتم به الفروج.


«فإنْ طبْن لکمْ عنْ شیْ‏ء منْه نفْسا» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهن لکم عن شى‏ء من الصداق فوهبن لکم، فکلوه اى فخذوه و اقبلوه هنیئا لا اثم فیه، مریئا لا داء فیه هنیئا فى الدنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یواخذکم الله به. هنى‏ء و مرى‏ء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرى‏ء تابع هنى‏ء است، مرى‏ء نگویند مگر با هنى‏ء، و هنى‏ء گویند بى مرى‏ء یقال: هنأت الطعام اهنئه، و هنأنى الطعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیة، و الهانى‏ء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.


و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السماء، فیجمع الله له الهنی‏ء و المرى‏ء و الشفاء و الماء المبارک.


و گفته‏اند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مى‏گوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هنیئا مریئا گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخى دواء و طعام البخیل داء».


قوله تعالى: و لا توْتوا السفهاء أمْوالکم الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزندان‏اند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مونت ایشان بپاى میدارید.


و قولوا لهمْ قوْلا معْروفا ایشان را سخن پسندیده مى‏گویید، یعنى که ببر وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انما خلقت النار للسفهاء، یقولها ثلاثا، الا و ان السفهاء النساء الا امرأة اطاعت قیمها.


و روى: الا صاحبة القسط و السراج. القسط الاناء، معناه: الا المرأة التى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السراج توضئه.


و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول الله مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.


رسول خدا گفت: الله تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مومنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.


قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهان‏اند که بر مال ایشان قیم گماشته‏اند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لقدْ جاءکمْ رسول منْ أنْفسکمْ اى من جنس الآدمیین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیمان و مربیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جعل الله لکمْ قیاما این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مى‏توانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفته‏اند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأن القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنها تقوم مقام الشی‏ء، و تقول «قومت الشى‏ء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.


و ارْزقوهمْ فیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه‏


قوله (ص): «من ولى یتیما و له مال فلیتجر له بماله، و لا یترکه حتى تأکله الصدقة».


«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.


و قولوا لهمْ قوْلا معْروفا میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.